شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر -2
شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر -2
آخيلوس و اسفنديار
تيرى که آپولو آن را هدايت مىکند و پاريس مىافکند، بر پاشنه پاى روييننشده آخيلوس مىنشيند و بدين ترتيب او کشته مىشود و تير گزى که سيمرغ نشان مىدهد و رستم مىافکند بر چشمان روييننشده اسفنديار اصابت مىکند و او را از پاى در مىآورد.(فردوسي، 1293:1370)
اسب آخيلوس، مرگ صاحبش را پيشبينى مىکند (هومر، 601:1370) و شتر پيشاهنگ اسفنديار نيز سر دوراهى دژگنبدان باز مىماند تا اسفنديار را از سرنوشت مرگبارش در زابلستان بياگاهاند. اما اسفنديار به کشتن شتردستور مىدهد و به سوى سرنوشتى که چارهناپذير است روانه مىشود. (فردوسى 1243:1370)
هکتور و اسفنديار
اسفنديار نيز رويينتن بود و هيچ نوع سلاحى بر تن او کارگر نبود و رستم به راهنمايى سيمرغ تير گز را بر چشمان او فرو برد و اينچنين او را کشت.
هر دو پهلوان با چوبهايى که موجودات افسانهاى به پهلوانان داده بودند، کشته مىشوند. شيرون موجود افسانهاى چوب زبان گنجشکى را به پدر آگاممنون داده بود تا دلاورترين قهرمانان را با آن بکشد. (هومر، 496:1370) و سيمرغ موجود مرموز و فوق طبيعى راهنماى رستم در يافتن چوب گز براى کشتن اسفنديار بود. (فردوسي، 1284:1370)
اوليس و رستم
رستم، قهرمان شکستناپذير شاهنامه نيز از ننگ دست بسته بودن و به درگاه شاه گشتاسب رفتن شرايط را براى مرگ اسفنديار آماده مىکند؛ هرچند که قواى مابعدالطبيعى او را مطلع مىکنند که از شومى کشتار او بر کنار نخواهد ماند.(فردوسي، 1289:1370)
چنانکه مشهود است، هر دو قهرمان براى دورى جستن از ننگ و عار به چارهجويى وترفند رقيب خود را از بين مىبرند. هر دو با ديوان و غولان جنگ مىکنند. رستم با ارژنگديو و ديو سپيد مىجنگد و آنها را مىکشد و اوليس نيز سيکلوپ (غول يک چشم) را با ميخى آتشين از چوب زيتون کور مىکند.
آخيلوس و رستم
آخيلوس نيز از همه قهرمانان ايلياد برتر است. نعره او تراوييان پيروزمند را به گريز وا مىدارد و به تنهايى از عهده سپاهيان بر مىآيد و دلاوران بسيارى از جمله هکتور، دلاور قدرتمند تروايى به دست او کشته مىشوند.
مادر آخيلوس به او اطلاع مىدهد که اگر هکتور را بکشد خود نيز چندان نخواهد زيست (هومر، 562:1370)، اما به خاطر کينخواهى پاتروکل، نزديکترين دوستش انگيزهاى جز کشتن هکتور ندارد. رستم نيز از جانب سيمرغ مطلع مىشود که اگر اسفنديار را بکشد، سرنوشت شومى خواهد داشت. (فردوسي، 1289:1370)
هر دو پهلوان با دلاورترين و قدرتمندترين پهلوانان نبرد مىکنند و هر دو پهلوان از طريق موجودات افسانهاى بر کشتن قهرمانان نامى و دلاور راهنمايى مىشوند و عاقبت نيز بر آنها پيروز مىشوند.
شيرون(1( )موجود افسانهاى ازسانتورهاى تسالي)چوب زبانگنجشکى را به پله- پدر آخيلوس- مىدهد تا در آينده نامآورترين جنگجويان را نابود کند.(هومر 496:1370) و رستم به راهنمايى سيمرغ تير گز را بر چشمان اسفنديار مىنشاند و بدينگونه او را مىکشد.
هکتور در جنگ با آخيلوس، جوشن شکوهمندى از پاتروکل ربوده و بر تن کرده بود و چون اين جوشن ساخته دست خدايان (هفائيستوس بود)، از اينرو حربه در آن کارگر نمىافتد و تنها استخوان گردن او آنجا که گردن را از شانه جدا مىکند نمايان بود. به همين دليل آخيلوس با بازى خود پر از خشم، زوبين را در آنجا فرو برد و گردن نازک و نوخيز وى را از اين سوى به آن سوى شکافت. (هومر، 129:1370)
اسفنديار نيز رويينتن بود و هيچ نوع سلاحى در بدن او کارگر نبود. سيمرغ رستم را مطلع ساخت که اسفنديار فقط از راه چشم آسيبپذير است. (فردوسي، 129:1370)
البته بايد گفت که رستم شاهنامه با آخيلوس ايلياد، فقط از همين جهات معدود با هم قابل مقايسهاند چرا که آخيلوس به خاطر زنى که آگاممنون از غنايم او کسر کرده بود آرزو داشت زئوس شکست را نصيب همميهنانش کند، تا نبود او در جنگ احساس شود، در حالى که رستم در همه بلايا پشت و پناه ايرانيان است. آخيلوس ايلياد، بيشتر با اسفنديار جوياى تخت و تاج همخوانى دارد تا با رستم؛ بويژه که اسفنديار و آخيلوس هر دو نظرکرده نيروهاى فوق بشرى هستند. تتيس از الهگان دريا، مادر آخيلوس پسر خود را در رود “ستيکس” فرو برد تا رويينتن شود(هومر، 279:1370) و زردشت، اسفنديار را کمربسته خود کرده بود و هيچ سلاحى بر تن او کارگر نمىافتاد.
هکتور و رستم
رستم نيز مىداند که اگر دست به بند اسفنديار نهد،در هر صورت سرنوشت شومى خواهد داشت که بهترين حالتش هلاکت شدن به دست اسفنديار است. او نيز چون هکتور در برابر نيروهاى مابعدالطبيعى مىايستد، هرچند شکست خود را حتمى مىداند، اما سربلند زيستن و مردانهمردن را به بند گشتاسب ترجيح مىدهد.
علاوه بر اين هر دو پهلوان قدرتمند با زورمندي، سنگهاى بسيار بزرگى را بر دست مىگيرند و پرتاب مىکنند.
رستم سنگى که هفت گردان از برداشتن آن از دهانه چاه درمانده بودند، به تنهايى از جاى بر مىدارد و در بيشه چين پرتاب مىکند و بيژن را از چاه مىرهاند. (فردوسي، 824:1370) و تخته سنگى را که بهمن پسر اسفنديار از بلندى به سوى رستم پرتاب کرده است، با پاشنه پا از خود دور مىکند. (فردوسي، 1249:1370)
هومر نيز مىگويد: هکتور، تخته سنگى را که دو تن از زورمندترين مردم روزگار ما با رنجى مىتوانستند آن را از زمين بردارند و بر گردونهاى بار کنند، به تنهايى و کوشش ناکرده تاب مىداد و به سوى دروازههاى مردم آخايى مىافکند. (هومر، 398:1370)
زال، اوديپ، پاريس
اسطوره زال از اين ديد به افسانه اوديپ، در اسطورههاى يونانى مىماند که “نهانگويان دلف” به “لائيوس”، پادشاه “تب” خبر مىدهند که فرزندى که وى از همسرش “ژوکاست” خواهد يافت، او را خواهد کشت. “لائيوس” دستور داد که نوزاد را بر کوه “تسيرون” بنهند تا توشه ددان شود. چاکرى که به اين کار گمارده شده بود، پاى کودک را سفت و او را از درختى فرو آويخت. کودک از اينرو اوديپ (در يونانى به معنى پاى برآماسيده) نام گرفت. به يارى بخت، “فورباس”، شبان “پوليپ“ پادشاه “کورنيت” با رمه خويش از آن سوى مىگذشت، فريادهاى کودک را شنيد و به نزد وى شتافت. شهربانوى کورنيت که فرزندى نداشت، اوديپ را به فرزندى پذيرفت و پرورد و بدينسان او از مرگ رست و چون به نيرومندى رسيد، پس از رويدادهاى شگفت به تب باز رفت و نادانسته پدر خويش را کشت.(کزازي، 40:1367)
پاريس نيز چون به دنيا مىآيد، خوابگزاران، حيات او را به نابودى شهر تروا مىدانند. از اينرو پدرش او را به چوپانى مىسپارد تا وى را بکشد. دهقان نرمدل، پاريس را به دست خويش نمىتواند بکشد، از اينرو او را بر کوه “ايدا” مىنهد و در آنجا ماده خرسى او را شير مىدهد. دهقان پس از هفتهاى باز مىآيد و کودک را زنده مىبيند و او را نزد خود مى پرورد تا سرانجام پدر او را باز مىشناسد و به دربار باز مىگرداند. (مختاري، 73:1369)
کتابنامه
بهار، مهرداد، 1352، اساطير ايران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
بهار، مهرداد، 1368، “اسطوره، بيانى فلسفى يا استدلالى تمثيلي”، مجله ادبستان، شماره 2
بهار، مهرداد، 1362، پژوهشى در اساطير ايراني، تهران: انتشارات توس
جمالي، کامران، 1368، فردوسى و هومر، تهران: انتشارات اسپرک
سرامي، قدمعلي، 1368، از رنگ گل تا رنج خا، چ1 ، تهران: انتشارات علمى و فرهنگي
صفا، ذبيحالله، 1352، حماسه سرايى در ايران، چ3، تهران: انتشارات اميرکبير
فردوسي، ابوالقاسم، 1370، شاهنامه، به تصحيح ژول مول، ج1 تا 4، چ5، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي
کزازي، ميرجلالالدين، 1367، مازماى راز، جستارهايى در شاهنامه، چ1، نشر مرکز
گريمال، پير، 1367، فرهنگ اساطير يونان و روم، ترجمه احمد بهمنش، تهران: انتشارات اميرکبير
گويري، سوزان، 372، آناهيتا در اسطورههاى ايران، انتشارات جمال الحق
مختاري، محمد، 1362، اسطوره زال، تبلور تضاد و وحدت ملي، چ1، تهران: نشر آگه
معين، محمد، 1368، مجموعه مقالات، به کوشش مهدخت معين، ج1 و 2، چ2، تهران: موسسه انتشارات معين
هومر، 1370، ايلياد، ترجمه سعيد نفيسي، چ8، تهران: انتشارات علمى و فرهنگي
هومر، 1370، اديسه، ترجمه سعيد نفيسي، چ8، تهران: انتشارات علمى و فرهنگي
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}